محل تبلیغات شما


ماه نامه ی تجربه:شهریور۹۳ ص۸۰: مقاله ای ازعلی رضا پنجه ای :رشت پایتخت شعری نصرت
علی رضا پنجه ای

     رشت پایتخت شعری نصرت    

                                     

رشت پایتخت شعری نصرت
ماه نامه ی تجربه:شهریور93ص80:نصرت بنیان گذار و مروج فرهنگ کوچه و بازارِ شعر معاصر است؛ در کوچه و بازار، آن هم در دهه های 20 تا 50 چه می بینیم، به جز فقر، اعتیاد و فحشا؟ نصرت شاعرِ دوره ی پهلوی دوم است، شاعر دوره ای که در پس زمینه یِ  تاریخی ِ نزدیک  خود شکست مشروطیت را دارد؛ شکست اندیشه های انقلابی را؛ روشن فکران به واسطه ی خطرات مبتلا به روشن فکری بر اثر  مواجهه  با اختناق و  سرکوب به جرم خواندن یک یا چند کتاب یا اعلامیه ی  زیرزمینی به سال ها حبس محکوم می شوند،  جنبش های رهایی بخش از سوی امپریالیسم و ایادی اش به راحتی سرکوب می شوند،در چنین اتمسفری برای روشن فکر  مولف و خلاق چه راهی پیش رو باقی می ماند؟جوانی نصرت هم از این رو  و به ناگزیر مصادف   می شود  با چنین  جوی! نصرت ، محصول دوره ی افول فعالیت روشن فکری و آشکار،   ی  و به ویژه احزاب  چپ و ملی گرایان است.
کودتای امریکایی- انگلیسی 28  امرداد 32 نقطه ی عطفی بود برای شکل گیریِ شخصیت شاعری که مانند سایر مولدان عرصه ی هنر و ادبیات مواجه با سرکوب روشنفکران  شده بود توسط ساواک؛شاعری که روزنه ای از آزادی ی نمی بیند یا جذب احزاب ی می شود یا مانند نصرت در   واکنش به کنش جامعه به قول خود با چنین روحیه ای   مرگ را معامله ای نقد  متصور دانسته و زندگی  بدون پاسخ به نیازهایش به عنوان یک روشنفکر مولف را لابد نسیه، که  در جوانی می گوید:  "دیگر عصا شناسنامه ی پیری ست""پیاله دور دگر زد-ده شب / انتشارات امیرکبیر/ص486 یا جای دیگر از هر چه در زمان و زمانه است بیزار:"ای دوست/ این روزها / با هر که دوست می شوم احساس می کنم/ آنقدر دوست بوده ایم که دیگر-/وقت خیانت است./ انبوه غم حریم و حرمت خود را/ از دست/ داده است/و در ادامه.این روزها /این گونه ام حریف/ فرهادواره ای که تیشه ی خود را/-گم کرده است/آغاز انهدام چنین است/ این گونه بود/ آغاز انقزاض سلسله ی مردان /وقتی صدای حادثه خوابید /بر سنگ  گور من بنویسید:/ یک جنگجو که نجنگید اما شکست خورد"(همان ص 491و492) شعر انهدام  خوانده شده در ده شب انجمن گوته ، در این برش از شعر آخرش که سنگ نبشته ی مزارش نیز نشد نمی گوید یک ترسو چون هرگز ترسو نبوده او همان گونه که می بینیم در ده شب شعرخوانی گوته هم شعرهای جنگجویانه ای می خواند   اگرچه بهانه اش عشق باشد و با شعر"من آبروی عشقم"  از  از عشق بگوید عشق او در گیر جامعه ای ست که رو به سیاهی در حرکت است که حتی خراج سلطنت شب(نماد ستمشاهی) را چشم معشوق از او طلب می کند که  می گوید:"لیلی/ چشمت خراج سلطنت شب را / از شاعران شرق،- /طلب می کند/ و اگر بپرسند که پس ده شب چه بود؟ باید گفت ده شب، پخش دادگاه گلسرخی و دانشیان و.  بر اثر فشار دستگاه دیپلماسی آمریکا و اروپا  بر دیپلماسی ایران و نادیده انگاشتن حقوق بشر و دموکراسی و یک بازی ی برنامه ریزی شده    از سوی امپریالیسم بوده و بس ،  به قول زنده یاد گلسرخی که به خوبی از این   نمایش و شامورتی بازی  برای افشای شاه و ساواک بهره برد و همین مهم سبب روشن شدن جرقه های انقلابی نزد مردم کوچه و بازارشده بود؛ نصرت در ده شب هر شعری که می خواند شعر اعتراض به این مناسبات نامیمون بود،او اگر چه در  قالب هیچ  نهاد ایدئولوژیکی نمی گنحید اما همیشه  در شعرش  پی  عدالت جویی بود:    واژه ها گندیدند/فاتحان پوسیدند/ کودکان از نوک ک ها،/انفجار، انفجار به عبث نوشیدند./.و زبان ها در کام، فاسد و گندیده است!//لب اگر باز کنیم/زهر و خون می ریزد/ای اسیران چه کسی باز به پا می خیزد/ چه کسی؟/راستی تهمت نیست/که بگوییم پسرهای طلایی اسارت هستیم؟/و نخواهیم بدانیم نگهبان حقارت هستیم؟// نسل ها پرپر زد!"شعرتبعید در هفت چنبر زنجیر"همان/ص479و483 هم از این روست که شاعر در چنین جامعه ای   تسلی خویش  را  در ویرانی  اش! می جوید  و خود را در غبار گم می کند!(مردی که در غبار گم شد).
معتبر ترین سند شعری که نقش روایت تلخ  آن روزها زندگی را ایفا می کند شعر زنده یاد م.امید(مهدی اخوان ثالث است، شعری   دو  لایه در لایه ی  اول، راوی مشغول توصیف سرمای سوزان آخرین فصل سال است، اما در لایه ی زیرین از    فضای سرد  ی کشورسخن می راند  و به تصویرش  می کشد،.شاعر در این ثبت تاریخی  فضای ی متبحرانه عمل کرده و شباهت خفتگان ی با زمستان را به خوبی توصیف می کند:سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت/سرها در گریبان است/ کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را/نگه جز پیش پا را دید نتواند/که ره تاریک و لغزان است /وگر دست محبت سوی کس یازی/ به اکراه آورد دست از بغل بیرون/ که سرما سخت سوزان است.

شعری که آیینه ی زمان  خود می شود و نماد  معتبرترین سند شعری و تاریخی همان دوره ی
روایت تلخ کامی نسلی که می توانست نقش مهمی در رسیدن به دموکراسی داشته باشد، اما با سرکوب خود مواجه شد؛ یورش دستگاه پلیس   امنیتی شاه از قضا ی روزگار خود ناخواسته   در سیاه نمایی اتمسفر ی ایران پس از کودتا نقش برجسته و مضاعفی بر جا گذاشت  به طوری که  خفقان و حمله به پیکره ی بخش روشنفکری و دانشجویی و ی  همچون  آیینه ی تمام نمای هر آن چه در طول این مدت  بر  روشن فکران ایران رفت عمل نمود، نصرت سرخورده ی فضای ی ایران در دهه های سیطره ی پهلوی دوم است.او زمانی شعر سیاه را هژمونی می کند که فضای درونی روشن فکری ایران بسیار ت زده بود، در چنین برهه ای با اندک لغزش تورا با مارک لمپنیسم یا چیزی شبیه آن بایکوت می کردند چه برسد که خود از زبان مادرت در شعری بنویسی: نصرت چه می کنی سر این پرتگاه  ژرف
یا چنان چه خود در مقدمه ی ترمه می نویسد:"تنها کاری که می توانم انجام دهم این است که او را ادامه دهم تا نصرت امروز را چه کسی ادامه دهد.  بازهم خودم آخر خیلی خسته! نه هیچ؟ باشد ادامه می دهم میعاد در لجن ص16،ترمه،چاپ دوم،1356، انتشارات اشرفی(نصرت در تقدیم کتاب به من نوشته سانسور شده برای عزیزم علی رضا پنجه ای -1-68)
یاس او  هم یاس شاعرانه است که مبتلا به  اکثریت نخبگانِ باشنده ی هنر و ادبیات است و هم یاس مضاعف اجتماعی – ی.در واقع او با نوشتن شعرهای سیاه  و خوداعتراف،  خودزنی می کند، همین خودزنی از سویی چهره ی صادقانه اش را برای مخاطب، خاص جلوه می دهد و البته شاعر هرچه با خواننده صادق تر عمل کند ، خواننده نیز دیگرتبدیل  به مخاطبش می شود و پی جوی آثارش!
اجتماع شاعرانه ی شاعران  در دهه های پیش از انقلاب بیشتر خلاصه می شد به  نشست های شاعران با یکدیگر و البته  شاعرانی  که بشتر جزوهم فکران ی هم بودند در پنهان ِ چشمِ دیگران  ، نصرت  و شاعران مستقل دیگر را بیشتر به گوشه می کشاند و گوشه گیری او اندوه مضاعف برای او  به همراه داشت و شاعر افسرده هم شاعر تاریکی هاست و رصد کننده ی رخوت ها و محافل به اصطلاح خوش گذرانی های سیاه!
نصرت در گفت و گو با  بهزاد عشقی که در دومین شماره ی  ویژه ی هنر و ادبیات کادح   در سال 1367 چاپ شد، به نوعی با آوردن قسمت هایی از داستان های هدایت او  را پدر شعر منثور ایران معرفی می کند. (گزینه اشعار نصرت رحمانی/نشرمروارید ص16)*1. نیز در مصاحبه  ی فرج سرکوهی  با او می گوید:من میراث دار هدایت بودم نه نیما! *2 نصرت  در واقع  با  نام بردن از هدایت  و لابد تاثیر او بر وی به جز منطق نثر  به گونه ای به مشترکات روحی و روانی خود و او اشارت ناخواسته دارد. این یاس ترس آور در خصوص اندیشه و آثار هدایت در بین عوام نیز تسری داشت به گونه ای که مراقب جوانان شان بودند و ایشان را از خواندن آثار هدایت بر حذر می داشتند ، حتی در مکان های درسی و آموزشی ، چه را  که معتقد بودند او جوانان را به خودکشی ترغیب می کند!
 او در ادامه ی  قسمت دوم مقدمه اش در کتاب ترمه  تحت عنوان"حرفی اگر باقی باشد"با چنین شعاری پیش می رود:"بیا به دنبال امیالمان تا جهنم  برویم"سپس با قلم برجسته و پررنگی  می آغازد:"بر پیشانی تابوت من نگاه کن! نوشته اند:- نصرت  ] ترمه[ را آفرید از ]  کویر] [ کوچ[  کرد و ]میعاد در لجن [نهاد  و(همان /ترمه /ص17)  و در تداوم :می اندیشم هنوز آیا من مرد غریب این سرزمین نفرین شده ام؟ آیا هنوز ریشه ی خشک بوته این کشتگاه طاعون زده ام که در آن واقعه داسی خونین در دستی بیرحم از بیخ درواَش کرد؟(همان ص 17)
و این بخش را چنین به پایان می رساند:
".من برای تو ای خواننده جز طلسم سیاه بختی و یاس هدیه ای همراه نیاورده ام! اما اگر تو به جهنم می روی اشعار مرا هم با خود ببر!نصرت رحمانی(همان ص19)
پس از انقلاب تردد به رشت از خانه به تهران به خانه ی خان شیرازی زاده(پدر همسرش) بدل به ست پایدار ش می شود، او در پاسخ به دو پرسش گفت و گو کننده ی کادح ویژه ی هنر وادبیات  می گوید :"بله، من با همسرم که زاده ی رشت است در تهران آشنا شدم، ازدواج من با او ، خود از جمله دلایلی بود که مرا هر چه بیشتر به این شهر علاقمند کرد و  من از همان اولین باری که  در نوجوانی بدعوت  دوستان  به اینجا  آمدم ، شیفته ی این سامان شدم. این طبیعت زیبا و پر شکوه، این بامهای سفالین، این هوای پر کرشمه که هر ساعتی حالتی دارد، آفتابیست و می بارد، گاه نم نم باران به بارشی پیگیر، و سرشار از اندوهی گنگ تبدیل می شود با حال من هماهنگی بسیار دارد"  گزینه اشعارانتشارات مروارید/چاپ سوم 1383ص 7

در واقع رشت همان بهشت گمشده ای بود که نصرت سال ها به دمبالَ ش نبود اگر چه  ازدواج با فرشته ای به نام پوران شبرازی زاده(پوری) سبب می شود تا رشت را به پایتختی شعر خود  برگزیند. هر وقت هم که به دیدارش می رفتیم یا گریزی به منزل ما می زد به شوخی به او می گفتم تخت نصرت برقرار؟ و در پاسخی گفت برقراره! به نظر می رسد در شعرهای دو دهه ی پیش از مرگ  جسمانی شاعر شعرهایش پخته تر شده بود، یعنی   شوریدگی اش  افسار گسیختگی و آن شگی جوانی را نداشت و با حوصله تر شعر می گفت. الحقبی آن که برای خود کوچک ترین سهمی قایل باشم  - ویژه هنرو ادبیات کادح با سرپرستی زنده یاد صالح پور  در کنار  بهزاد عشقی و من  که جوانتر بودم  و شماره ی اولش را سردبیری کرده بودم و با حضور صالح پور سکان را به او سپرده بودم و صرفا مسولیت شعر و نقد شعر را برعهده گرفته بودم و به جانشینی سردبیر قانع بودم-  در سرازیر شدن  رومه نگاران  از ماهنامه ی  آدینه بگیر تا   سایرنشریات و دوستان و دوستداران نصرت نقش مهمی ایفا نمود.آن ها زمزمه می کردند نصرت پیدا شده و بیشتر از من می خواستند تا از او برایشان کار بگیرم. علی بابا چاهی نیز در مکاتبات خود مدام سلام رسان نصرت بود و متقاضی شعر از او و سایر شاعران و من هم در کنار  شاعران مطرح همیشه کلی شعر از شاعران گیلان را  برای باباچاهی می فرستادم و می گفتم بزودی توسط آرش شعرها بدستت می رسد،  به گمانم یک بار هم خودم در سفر به تهران با خود شعری از او را به  دفتر مجله  برای باباچاهی  بردم؛  باید اعتراف کنم  چه  در زمان کاظم  سادات اشکوری و چه  زمان باباچاهی و اواخر  زمان سردبیری زنده یاد کوشان  بیشترین آثار ما در آدینه چاپ می شد. حتی در سفر عباس معروفی که رفت و آمد خانوادگی با هم داشتیم نیز به دیدار نصرت  رفته بودیم ، اغلب اوقات هم  محمود نیکویه یار و یاور همیشگی نصرت هم بود و با آرش و زنده یاد صالح پور  چه شب ها که تا صبح  با هم شعر می خواندیم و. در باره ی روند شعر معاصر به گفت و گو می پرداختیم. زنده یادان  بیژن کلکی  و بنی مجیدی هم توسط من به دیدار نصرت می آمدند و خاصه خاطرات دهه ی چهل و پنجاه کلکی با نصرت که ورق می خورد کاش نوار ضبط صوتی بود که بخش مهمی از تاریخ شفاهی شعر معاصر در همین نشست ها ی شبانه مرور می شد، خاصه جریان کشیده زد ن نصرت به براهنی و مخفی کردن چاقوی نصرت به دست کلکی به هنگامی که اصطلاحا براهنی آژانی شده بود و پاسبان آورده بود برای نصرت ! این ها اگر چه فاقد ارزش ادبی ست  اما جزء واقعیت هر آن چه که بر خالقان ادبیات این کهن بوم و بر گذشته   است  و حواشی ادبیات برای خوانندگان ادبیات گاه سبب آمده که به سوی مطالعه ی آثار کسانی که داستان  مراودات ادبی شان را شنیده اند رفته اند   – اگر چه دعوای شان   به دعوای فیزیکی انجامیده شد ه باشد - ،  باری.  به جز گفت و گوی فرج سرکوهی که  دومین مصاحبه ی چاپ شده ی  پس از انقلاب با او بود،  بیشترین شعرهای نصرت  مانند  آیینه ی57  در آدینه گل کرده بود. هر چند تاثیر مصاحبه ی سرکوهی به اندازه ی مصاحبه ی ویژنامه کادح با نصرت نبود.در هر حال نصرت پیدا شده بود دیگر، اگر چه گم هم نشده بود! رشت و گرمی کانون باشندگان هنر و ادبیاتش سبب شده بود تا از یاس نصرت کاسته شود، ناگفته نیز پیداست   که پوری خانم و آرش هم کنارش بودند و تیمارش می کردند. در واقع  اتمسفر روشن فکری رشت به گونه ای بود  که خانه ی نصرت را به  یکی از مراکز شعرخوانی چند نفره با تنوع شاعران تبدیل کرده بود، سفر زنده یادان  شاملو،  اسپهبد و  مسعودخیام و دولت آبادی و. و رفت و آمد  بسیاری از دوستان  و دوستداران دیگرش از همه جای ایران زمین  از سال 67 تا زمانی که زنده بود   و برخی  از این مراودات هنوز نیز برقرار مانده است. البته رابطه ی دوستی ما خانوادگی نیز شد و   روابط   سایر شاعران نیز با خانواده ی نصرت  همچون حکایتی هنوز باقی ست؛  نصرت زیر آسمان خاکستری شهری که خاکه خاکه می بارد کمتر تنها   ماند او  به آن آرامشی که هر شاعری برای سرودن و زندگی  نیازمندش است   رسیده بود، همه چیز مهیا بود حتی زمانی که خودرو  کمیته  در یکی از ماموریت های  ماهیانه اش  اشتباهی به او مشکوک شده بود ،  پس از شناسایی اش بلافاصله  با عزت و احترام تا سر کوچه  او را با خودرو رساندند و از او معذرت خواسته بودند، همه ی این  مساعدت ها  و عوامل مثبت با شاعر شوریده ی 007 دست به دست هم داد :از همسر، فرزند گرفته تا دوستان رشتی و دیدار هر به چندی دوستان دیر و دور و دوستدارانی چند که از همه جای ایران و جهان به دیدار شاعر می شتافتند. باری همه چیز برای آن مهیا شده بود که نصرت رشت را به پایتختی شعر برگزیند.
پی نوشت:

*1توضیح  این که  ناشر  گزینه اشعار نصرت ، عکس گرفته شده توسط بنده را روی جلد برای چندمین نوبت چاپ می کند آن هم بدون حق الدرج به طوری که حتی نام گیرنده ی عکس را نمی نویسد و در چاپ بعدی هم علی رغم اعتراض بنده در نمایشگاه کتاب از کنار این مهم و ذکر  رفرنس کتاب برای  نخستین  گفت و گو ی   نصرت در پس از انقلاب  سرباز می زند و مضافا گفت و گوی ویژه ی هنر و ادبیات کادح با نصرت را بی هیچ توضیح  و رفرنسی  چاپ می کند!.
*2 متاسفانه هیچ  رفرنس لازمی  از سوی ناشر برای این مصاحبه داده نشده است و صرفن به‌نام مصاحبه شونده بسنده شده است.

۱۸ اَمرداد۹۳_رشت

چامک تک‌سلولی‌ و انفرادی‌ست علی‌رضا پنجه‌ای

ضرورت روزآمدی واژگان در زبان رسمی ما نوشته‌ی علی‌رضا پنجه‌ای

رشت پایتخت شعری نصرت نوشته‌ی علی‌رضا پنجه‌ای

ی ,نصرت ,  ,هم ,ای ,شعر ,    ,می کند ,گفت و ,شده بود ,ده شب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Hanism